نگارش دهم درس اول با موضوع مرگ
دبیرمان موضوع مرگ برای نوشتن انشا داد، از آن روز تمام فکرو ذکرم مرگ شده بود!
به مرگ انسان ها، تنها شدن اطرافیانشان،عزاداری،سیاه پوشی فکر می کردم اما باز هم به نتیجه ایی برای نوشتن نمیرسیدم.
خواستم بیخیال نوشتن شوم و بروم و به دبیرمان بگویم:آخر مگر مرگ انسان ها هم نوشتن دارد؟؟؟!!
خواستم قلم و کاغذم را بردارم که یک جرقه در ذهنم زده شد!!موضوع که فقط بر مرگ "انسان"تاکید نداشت،موضوع فقط مرگ بود!!
قلمم روی صفحه ی سفید روبه رو شروع به سیاه شدن کرد.
مرگ،کلمه ایی که هرکس آن را بشنود میگوید که ترسناک و وحشت آور است و مرگ انسان هارا میترساند!
اما این اظهار نظر به واقع دروغ است!
هر ساعت در اطرافمان،جلوی چشمانمان هزاران نفر میمیرند و به قول معروف ما ککمان هم نمی گزد.!
ما هر وقت شخصی فوت میکند،برایش ختم میگیریم،غذا میدهیم،سیاه میپوشیم و های های هم برایش گریه میکنیم.
اما هیچ کدام از انسان هابرای مرگ آرزو ها ختم نگرفت،برای مرگ صداقت سنگ قبر سفارش نداد!
هیچ کس برای مرگ احساس ها خیرات نکرد،هیچ انسانی برای مرگ انسانیتش خرما پخش نکرد!
هیچ آدمی از مرگ وجدان نترسید،کسی از مردن حیا نارحت نشد!
هیچ بشری به خاطر فوت حرمت ها گریه زاری نکرد،کسی از دفن خنده ها و خوشحالی وحشت نکرد!
هیچ کس شاخه گل گلایلی با روبان سیاه نبرد سر خاک خوبی ها!
کسی از خصلت های خوب شرافت بعد از مرگش حرفی نزد؛دیگر جمعه ها کسی برای خیرات معرفت خدابیامرز پخش نکرد![enshay.blog.ir]
حتی هیچکداممان به دیگری تسلیت نگفتیم. ما به جای اینکه برای تمام این مردگان عزاداری کنیم،بی توجه از جلوی اعلامیه هایشان بدون فاتحه گذشتیم.
حاظر نبودیم دلیل مرگشان را بیابیم برای تسلی خاطر خودمان!تمااام این بیخیالی ها وقتی شروع شد که هیچ بنی بشری برای تشیع جناره ی علاقه ی واقعی نیامد و نماز میت نخواند!!
تمام این رفتگان زیر خروار ها خاک خوابیدند و ما حتی برای آرامششان صدای عبدالباسط پخش نکردیم و برای چهلمشان دور همدیگر جمع نشدیم تا برای همدیگر سنگ صبور شویم و آنها به فراموشی مطلق سپرده شدن
تمام این مردگان زودتر از موعد رفتند،یعنی در واقع کشته شدند و قاتل تمامیشان خدو ما انسان ها بودیم و هستیم!
به همین خاطر است که بی تفاوت از کنار مقتول هایمان میگذریم و بهشان توجه نمیکنیم.
مرگ.مرگ انسان هاجسمی است اما مرگ اینهامرگ زندگی،پس روحشان شاد و یادشان گرامی!
نویسنده: سیده آهنگ نقشبندی
دبیرستان شاهد هوشمند
دبیر: خانم سیجا نیوندی
نگارش یازدهم درس اول
موضوع: دلتنگی
دلتنگی
دلتنگی درد عجیبی است که گاه گاهی در لابه لای صفحات زندگی رقم می خورد.
قدم ن میروم .
در فکر فرو رفته ام، سر در گریبان و چشمانم فقط پاهایم را می بیند. پا هایی که در لا به لای برگ های زرد وخشکیده با صدای خش خش یکی از صداهای پاییزی آشنا را به تولید می کند.
هم آوا شدن جیک جیک گنجشکان و صدای رعدوبرق حالم را از آنچه که بود گرفته تر کرد؛سرم را بلند کردم صورتم را مماس کردم با آسمان بالای سرم،
دلتنگ شدم!
دلتنگ چیزی که خودمم از وجودش هنوز مطمئن نبودم، مثل مداد مشکی، مداد رنگی که هیچوقت نمیشد از آن به عنوان مداد برای نوشتن استفاده کنی؛ با هر صدای رعدوبرقی چشمانم تار تر وتار تر می شود، دریاچه وجودم بخار می شود و مینشیند روی پنجره چشمانم ومن با انگشت آرام بخار و اشک های صورت یخ زده ام را کنار می زنم.
شاید دلیل این همه دلتنگی هوای پاییز، این تور دلتنگی است که می کشد بر سر آسمان، احساس می کنم پاییز سرگردی است که ابر های سرباز آسمان پادگان را آنقدر ظالمانه تمرین و خدمت های شبانه میدهد که همگیشان از درد دلتنگی آغوش مادر به گریه می افتند.
آنقدر صدای رعدوبرق آسمان زجه میزند بر قلبم وشکار لحظه ای وجودم را ثانیه ای وهمیشگی میکند که دوستدارم لحظه ای آسمان خدا سکوت کند به حال دل تنگم.
ومن هر گاه یاد می کنم از جمله دلتنگی تنها پاییزی به ذهنم تصویر میکشد که صدای زجه ابر هایش در قلبم فریادی میکشد وتنها سکوتی است که نمایان چهره ام می شود.
نویسنده: مبینا چراغ سحر
دبیرستان عصمتیه
دبیر: خانم قربانی
نگارش یازدهم درس اول
موضوع: دلتنگی
دلتنگی شبیه بادکنک است. حجمی از خالی و تهیوارگی که هیچ چیز دیگری درون آن قرار نمیگیرد. نه خشم، نه غم، نه شادی و نه هیچ چیز دیگر. گاهی کمباد است و کوچک و گاهی بزرگ، اما همیشه پر از خالی.
دلتنگی رودیست، جاری و سیال و بیسروشکل. یا خشک شده و نیست و از بالادست مجرایش را بستهاند، یا اگر هست هرچه در مسیر است با خود میبرد. به هر حاشیهای نفوذ میکند. یاخته یاختهی وجودت را میگیرد و هر سدّی که بزنی سوراخ میکند.
دلتنگی هواست. برای من مثل هواست. همیشه هست. نبودنش بیمعناست. قلبم و وجودم هیچگاه از بودنش تهی نبوده است.
دلتنگی جزیره است. کیش، قشم شاید، تنب بزرگ یا کوچک. من که ندیدهام هیچکدام را. کیش را دیدهام فقط. آن حجم خشکی محصور در آب. دل، خشکیست در حصار دلتنگی، که آب است؟ یا که دلتنگی آن تکهی خشکشدهی برآمده از دریای دل است؟ کدام در حصار دیگریست؟ نمیدانم. من که هیچگاه قلبم از دلتنگی تهی نبوده است.
دلتنگی اما نه کیش است پر از خوشی. نه قشم است پر از صمیمیت. نه تنب بزرگ و کوچک است پر از مناقشه. دلتنگی اگر جزیره است باید هندورابی باشد. هندورابی کجاست؟ زیباست؟ بزرگ است؟ بکر است؟ من چرا هیچ از هندورابی نمیدانم؟ ایران که هیچگاه از هندورابی تهی نبوده است. هرچه هست هندورابی خود خود دلتنگیست. حرف به حرفش، آوایش، از من مهجوریاش خود دلتنگیست.
دلتنگی قفسیست. درش باز است. آب و دان برایت ریختهاند. تمیزش کردهاند. چه کسانی؟ نمیدانم. اما نمیروی. نمیرود. پرنده نمیرود. پرنده، دل است یا دلتنگی؟ قفس کدامشان است؟ نمیدانم. من هیچ نمیدانم. چرا که قلبم هیچگاه از دلتنگی تهی نبوده است که بدانم کدام ظرف است و کدام مظروف.
دلتنگی خاکستریست. دیواری خاکستری که رویش پرندگانی سفید کشیدهای در حال پرواز از یک سوی دیوار به سوی دیگر. چرا بنفش نیست؟ یا سفید حتی. یا زرد کهربایی؟ نمیدانم. تنها چشم باز کردهام و دیدهام که دلتنگی هست و زیاد میشود که کم نمیشود و پایانی ندارد و انگار که آغازی هم نداشته است. همیشه هست و همیشه خاکستریست. یک حجم خاکستری خالی، درون قلبت که با هیچ چیز دیگری پر نمیشود.
نویسنده: لیلا حقیقت
نگارش دهم درس اول
موضوع: کلید
مقدمه:
هنگامی که نام کلید به گوشم می خورد، یاد تنها چیز هایی که می افتم شاید گشودن و یا بستن چیزی باشد.هرچیز؛ هر چیزی که قفلی داشته باشد.می تواند یا جسم باشد و یا اینکه به احساسات و درونمان مربوط شود.
بند اول:
در زندگی ام به چیزهایی پی بردم . شاید کم سن و سال باشم ولی به هر حال تجربه هایی هم داشته ام. یکی از آنها این است که هر چیزی کلیدی دارد .شاید بتوانم صندوقچه ای را مثال بزنم که کلیدش گم شده باشد و درش هم قفل باشد ولی قطعاً راه حلی برای باز کردنش است. نباید زود ناامید شویم و همینجاست که می توانم بگویم صبر کلید مشکلات است.
بند دوم:
ولی کلیدی که یافتنش شاید سخت باشد ،کلید قلب انسانهاست.قطعاً حداقل یکبار مادر یا پدر خود را رنجانده ایم اما در این لحظه به این فکر می کنیم که چگونه دوباره قلبشان را بدست آوریم و یا به عبارتی کلید قلبشان کجاست ؟!
بند سوم:
قطعاً هر فرزندی تا به حال کلید قلب پدر و مادرش را بدست آورده! حتماً که نباید کلیدش وجود خارجی داشته باشد. خیلی از اوقات می توانیم کلید قفل ها را با گفته هایمان بدست آوریم.حتما که نباید آنها را در دستانمان بگیریم
و لمسش کنیم !
بند چهارم
ولی شاید بتوانم گفته هایم را نقض کنم ولی نه کاملاً.این مربوط به افرادی است که تا از یک نفر خوششان می آید کلید قلبشان را دودستی تقدیم حضور فرد مقابل می کنند ولی غافل از این که آن فرد می تواند چه استفاده یا بهتر است بگویم سوء استفاده هایی از آن کند!
بند جمع بندی:
و کلام آخر اینکه نباید کلید قلبمان را به راحتی و بی دقتی تقدیم دیگران کنیم.
نوشته: مریم محجلین،شیراز
دبیرستان امین لاری
دبیر :خانم مرضیه دارنگ
نگارش دهم درس ششم مثل نویسی
موضوع: زرافه و میز
مراحل نوشتن:
متن تولیدی:
سرش را با افتخار بالا می گیرد یکی از بلند قدترین حیوانات کره خاکی با ابهت به اطرافش نگاه می کند چیزی شبیه به یک حیوان ساکت در گوشه ای زیر درختی جا خوش کرده بود چقدر در نظرش حقیر می آمد با تفاخر خود را به بالای سرش رساند چه خنده آور بود حیوانی چهار پا که از گردن و سر هیچ خبری در وجودش نیست چرخی در اطرافش زد و لکدی بر پهلویش و با پوزخنده ای اسمش را پرسید
آهی بلند کرد سکوتش را در هم شکست و گفت من میز تحریرم چهار پای بلند و لاغر دقیقا مثل خودت دارم انگار خالق هر دو ما یکی است خال های من آرام آرام مثل خال های بدن تو بر بدنم پیدا می شود از تنه درختان ساخته شده ام خواستگاه ما هم یکی است در اسم هر دو ما حرف ز دارند.
از خنده ات خوشم نیامد گاهی اوقات طفلی کتاب بر پشت من می گذارد علم می آموزد گاهی میز کار اتاق پزشکی می شوم که در سلامت انسانها می کوشد و هزاران فایده دیگر شما چطور؟ !!
لبخندی به زرافه زد و گفت شتر گاو پلنگ چطوری؟ !
زرافه شرمگین شد و سرش را پایین انداخت و با لبخند گفت چرا شتر گاو پلنگ؟!
میز گفت بیا کنار من بنشین تا برایت بگویم
نوشته: ملک محمد شاه ولی - دبیر نگارش ، خوزستان ، ایذه
گلها در گل فروشی منتظر بودند.تعدادی از آنها توسط گل فروش جدا شدند و درون گلدان های تزئینی چیده شدند.
بعضی از آنها بر روی داربست چوبی کنار هم قرار گرفتند، آنها مهمان عده ای آدم سیاه پوش بودند.
گلها خیلی با هم تفاوت داشتند در رنگ ها، عطرها، اندازه ها و شکل ظاهری.
حتی آنهایی که در ظاهر شبیه هم بودند باز هم نسبت به هم متفاوت بودند.
این را از چشم های آدم ها می شد فهمید وقتی در انتخاب کردن و برداشتن گلها دچار تعلل می شدند.
مشتری وارد گل فروشی شد. [enshay.blog.ir]
سرمست از عطر گلها و با لبخند نگاهی به اطراف انداخت.
در میان آن همه گل با رنگ ها و عطرهای متنوع.
به تماشای گلهای رز سرخ نشست.
و چشمش بر یک شاخه غنچه که کمی باز شده بود ثابت ماند.
با وسواس خاصی، به آرامی آنرا از میان سایر گلها انتخاب کرد.
به گل فروش گفت: همین را می خواهم.
گل فروش پرسید: تزئین می خواهید؟
مشتری لبخند زد و گفت: نه فقط یک روبان قرمز.
گل فروش با سلیقه آن تک شاخه را با روبان تزئین کرد.
روبان همچون لباسی زیبا بر تن شاخه گل نشست.
آن شاخه گل در پایان سفرش.
برای تبریک تولد به دست دختری رسید که برایش یک شاخه گل از هر هدیه ای با ارزش تر بود.
موضوع انشا : مقایسه ی ابر و کودکی هایمان
در این روزگار قصه ها بسیارند ، انگار بازار رویا های کودکانه داغ شده است ، هرآنکس که به کودکی های خویش سفر می کند جای ردپایش را در سرزمین رویا ها به جای می گذارد .
یادش بخیر! در کودکی بازی می کردیم بدون آنکه بترسیم از زمین خوردن هایمان ، دعوا می کردیم بدون آنکه هراسی داشته باشیم از آشتی نکردن هایمان ، بادبادک می ساختیم بدون آنکه نیامدن بادی را در خیال خود بگنجانیم .[enshay.blog.ir]
آسمان نیز این چنین است ، ابر هایش به جان هم می افتند بدون آنکه هراسی از رعدی داشته باشند که برقش آنان را به گریه در آورد . ابر های آسمان ، هزاران شکل به خود می گیرند و به نمایش در می آورند بدون اینکه هراسی از نیامدن خورشید روشنایی ها داشته باشند . ابر ها می بارند و بغض های خویش را در هم می شکنند به امید آنکه خورشید دست نوازشی بر سرشان بکشد و آرامشان کند .
ما نیز در کودکی هایمان چنین بودیم ، از اتفاقت کوچکی دل آزرده شده و می گریستیم به امید کسی که دست مهری بر سرمان جای دهد و نوازشمان کند ، زود آرام می شدیم و به کودکی خویش می پرداختیم .
کودکی هایمان پر بود از احساساتی که زبان به ابرازشان می گشودیم و دل از اطرافیانمان می ربودیم بی آنکه توقعی از دیگری به دل داشته باشیم .
در آن روز ها دل می سپردیم به دوستانی که قهر و آشتی کار هر روزِیِمان بود بی آنکه بهراسیم از دوستی که قهرش بی آشتی بماند .
ابر نیز این چنین است ، دل می بازد به آسمان آبی که تیرگی و روشنی کار هر روز و شبش می باشد ، ابر باکی از تیرگی بی روشنی آسمان آبی ندارد .
ابر نیز پر است از احساسات ، احساساتی که ابراز می کند به مردمی که در زیر بال و پر خود پناه داده است ، مردمانی که شاید حسرت دیدن آبی آسمان داشته باشند ، اما قلب ابر از دیدن چنین حادثه ای به درد می آید ، دانه دانه اشکهایش از چشمانش جاری می شوند ، اشک ها از دستان آلودگی های آسمان می گیرند و با خود رهسپار می کنند تا ابر بتواند شادمانی مردمی را ببیند که با گریستنش می خندند .
ما کم کم از کودکی های خویش دور می شویم ، از یاد می بریم رسمی که در کودکی تلاش به جاودانگی اش داشتیم ، اما اکنون بعضی اوقات طریق نسیان پیشه می کنیم تا مبادا عادت کودکانِیِمان باز گردند ، چون از بقیه می شنویم که بزرگ شده ایم ». اما واقعا اشتباه می کنیم .!!!
ولی ابر هنوز در رویاهای خویش سیر می کند ، در آسمان برای مردمش جلوه گری می کند و مردم نیز از داشتنش به خود می بالند.!
موضوع انشا :چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
در گذشته های دور در میان مردمی که هر کدام به تنهایی یک داستانی در زندگی دارند و می توان از سرگذشت زندگیشان یک کتاب نوشت پیرمردی سالخورده و دنیا دیده به همراه همسرش زندگی می کردند که از دار دنیا یک گاو داشتند که زندگیشان را با آن می گذراندند. با شیر آن شام می خوردند، با پنیر آن صبحانه و با کره ی آن ناهار. زن خانه با گرفتن شیر و کارهای خانه روزش را سپری می کرد و مرد خانه با به چرا بردن گاو در دشت و تمییز کردن تهویله روزش را می گذراند. گذشت و گذشت تا رسید به روزی که مشتری دندان گردی برای گاو پیدا شد و به ازای مبلغ خوبی خواستار خرید گاو شد. پیرمرد نیز با یک تصمیم عجولانه گاو را فروخت تا به امید اینکه با به دست آوردن پول فروش گاو زندگیشان را بچرخاند.گاو را فروخت در حالی که پیرزن راضی به این کار نبوند. بعد از مدتی پول آنها به اتمام رسید در حالی که پیرمرد و پیرزن هیچ کاری در توان نداشتند که انجام دهد.[enshay.blog.ir]
پیرمرد که از فروختن گاو بسیار پشیمان شده بود زیرا که به راحتی مایحتاج زندگیشان را بدون دغدغه و استرس فراهم می کرد و پیرزن که دیگر از این وضعیت خسته و شاکی شده بود با تشر به پیرمرد که تنها کارش افسوس خوردن بود گفت:چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟ پشیمانی سودی ندارد. برخیز و به دنبال کاری برو و ما را از این وضعیت نجات ده، با یک جا نشستن و زانوی غم بغل گرفتن هیچ کاری پیش نمی رود.
نمونه سوالات آزمون نگارش دوازدهم
دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم 98 - 1
دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم 98 - 2
دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم 98 - 3
دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم 98 - 4
دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم 98 - 5
دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم 98 - 6
دانلود نمونه آزمون نگارش سوم - ترم دوم 98 - 7
نمونه سوالات بیشتر به مرور اضافه خواهد شد.
درباره این سایت